یادم میاد بچه بودم توی مهمونی نوشابه خوردم


از تو دماغم اومد بیرون همه حالشون بد شد


منم دماغم میسوخت؛ مشتمو کوبیدم زمین


خورد تو قاشق - قاشق پرت شد تو صورت بابابزرگم..

 
دندون مصنوعیش افتاد تو سوپ خالم.. اومد تند


پاشه از جاش دندون مصنوعی رو بگیره که


نیوفته تو سوپ زارت گوزید ..شوهر خالمم از فرط

 

خنده دوباره گوزید..


همون موقع دیدیم نوه خالم


داره گریه میکنه هیچی دیگه دیدیم وسط فرشریده ..


اومدن عنو جم کنن دیدن ردپا هست نگو


دختر خالم نفهمیده رو عن و لقد کرده..


هیچی دیگه همه از پای سفره در رفتن..

 

برگی از خاطره یک لر




[ سه شنبه 93/11/7 ] [ 11:40 عصر ] [ نیما ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه